مهرناز جونمهرناز جون، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

مهرناز زندگی مامان وبابا

19 ماهگی

1392/1/6 22:37
نویسنده : مامان مهرناز
291 بازدید
اشتراک گذاری

19ماهگیت مبارک عزیز دلم

بخاطر داشتنت  به خودم می بالم و

هزاران بار خداروبخاطر وجود نازنینت شکر می کنم.عزیزم بدون شک تو

بهترین هدیه

خدا به من وبابایی هستی . ان شالله که بتونیم تورو به بهترین شکل

ممکن تربیت کنیم

.همیشه از خدا می خوام به همه ی مامان وباباهایی که در ارزوی بچه دار شدن هستن یه نی نیه سالم وصالح عطا کنه ............امین

ماه به ماه تغییرات چشمگیری تو رفتار وحرفاش دیده میشه نمی دونم از کجا باید شروع کنم کار جدیدی که انجام میده زود یادداشت می کنم تا یادم نره

 

 

تلفظ کلمات وصحبت کردنش خیلی پیشرفت کرده اکثرکلماتو بلده وتکرار میکنه هرروز یه حرف تازه

 

چندتا جمله هم یاد گرفته:

بابا هست –مامان هست

بابایی امد

غذا بخوریم

میپرسم این لباس مال کیه میگه مهرنازه بابایی خریده

تا کاری انجام میده میگه دایی ببینه بابایی ببینه

میگم بهش بریم پارک میگه بابایی بیاد مامانی بیاد تاب تاب بخوریم توتره(سرسره)بخوریم

موقع غذا خوردن وقتی به عروسکاش غذا میدم میگه نه مهرناز بخوره

اسمشو کامل بلده

بهش میگم اسمت چیه:میگه مهناز دداییان او(مهرناز رضاییان اول)

ازش میپرسم منو دوست داری گاهی اوقات میگه دوست بعضی وقتا میگه نه گیه(گریه) یعنی گریه کن تابگم بعد کلی گریه میاد بغلم میکنه میگه دوست

میگم چندتا میگی دوتا

روز چهارشنبه سوری از صدا ترقه ها ترسیدی حالا هروقت صدایی شبیه اون میاد میگه تتقه

میپرسم میترسی یه جیغ میکشی یعنی میترسم

صدای ترقه چه جوریه مامانی؟تق

 با این وجود میری گوشی رو بر میداری میگی ایو بابایی تتقه بخر

پازل متضادها رو دوروزه یاد گرفته دوتا دوتا جفت می کنه میگه شکلش چیه

مثلا کفش کتیف(کثیف)------تمی(تمیز)

ککسته(شکسته)-----تایم(سالم)

طاقت گریه ی هیچ کسو نداره تا میگم این کارونکن وگرنه مامان گریه می کنه بغض میکنه وتو چشماش اشک جمع میشه ومیگه نه

قربون دختر احساساتیم بشم

تا تو تلویزیون بچه  یا حیوون می بینه میگه بغل بغل مهرناز

-------------------------------------------------------------------------------

دوست داره بره تو تراس ماشینارو ببینه با گیره ها بازی کنه عروسکاشم میاره میگه ببین ببین

اشکال بیضی مربع دایره مثلث وقلبوبلده نشون بده ولی فقط قلب وبیضی رومیتونه تلفظ کنه

 

عروسکاشو میاره میگه حرف حرف یعنی بامن حرف بزنه با نمایش باید کلی حرف بزنم میشینه گوش میده وهر کار میگه انجام میده

 

ازش میپرسم بریم دکتر بگیم کجات درد میکنه میگی گیو(گلو)

دکتر چی بهت بده خوب بشی میگی قطه(قطره)

اگه امپول بده میترسی این قدر بامزه میگی نه تدا(شجاع)

 

ازش میپرسیم مهرنازو بدیم خاله نی نی نداره

میگی نه مهرناز مامانیه

یاد گرفته بشکن میزنه چشمک میزنه میگم مهرناز قر بده دست به کمرش می گیره خودشو تکون میده

 

کتاب قصه هاشو میاره میگه قصه قصه  براش میخونم عکساشو میگه بعد طبق معمول میگه ایکی گیگه(یکی دیگه)

تازگیها علاقه شدید به اب بازی پیدا کرده از حموم که با مکافات میارمش    بیرون یکسره تو اشپزخونه اس چهارپایه رو میکشه میگه بالا بشور بشور  اب بازی
میخواد ظرفارو بشوره خوب

بعد بابایی رو صدا میزنه

با دست اشاره میکنه میگه بیا بیا اب بازی

عروسکاشو رو پاهاش میخوابونه ولالایی میخونه بعد بهشون غذا میده میگه بخور بخور بخور



------------------------------------------------------------------------------------------------

 

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)