خواب
سلام کوچولوی دوست داشتنی خودم
کلی پست عقب افتاده دارم که فرصت نمیشه برات بنویسم اما تو این پست میخوام روال خوابوندنتو برات بگم که واقعا پروژه ی زمان بریه این روزا
اول از همه باید بگم که موقعی که تو رو از شیر گرفتم یه صابون حسابی به دلم مالیدم که از این به بعد. بعد دوسال بالاخره میتونم شب تا صبح تخت بخوابم .. زهی خیال باطل تا همین الان هرشب هر3ساعت از خواب بیدار میشی ومیگی مامان شیر عسلی سریع هم باید بیارم باید داغ هم باشه سرد نمیخوری یعنی 3-4بار باید تا صبح بیدار شم وشیر گرم کنم یعنی خواب بی خواب هر چی هم شام بخوری بازم تا صبح این شیر عسل از سزت تمی افته نمیخوام گله کنم ها از یه بابت خیلی خوشحالم که حسابی شیر میخوری وکلسیم بدنت میره بالا یعنی تو 1شبانه روز 1لیتر شیر میخوری...نوش جونت
حالا بگذریم
اینم پروژه ی خوابوندن شما:
ساعت 11 شب جامونو با کمک هم پهن میکنیم طبق معمول
مهرناز:من میرم تو کمد تو بیا در بزن بگم کیه در میزنه اگه مامان منی دستاتو به من نشون بده
ما هم که مطیع اوامر شما بعد از چند بار تکرار رضایت میدی بیای سرجات از بالشت بدت میاد اول حکم میکنی که بالشت نمیخوام بعد
مهرناز:مامان برام قصه میگی من بخوابم
بله چرا که نه قصه رو که تعریف کردم میگم بخواب
مهرناز:یکی دیگه بگو قول میدم بخوابم
بازم تعریف میکنم
مهرناز:یکی دیگه حتما میخوابم
باز قصه بعد میگم شب بخیر رو روتو برمیگردونی
مهرناز:مامان جیش دارم سریع منو ببر داره میریزه
میبرمش یا راست میگه یا دروغ باز که برمیگردیم میگه
مهرناز:اب میخوام
تا بلند میشم میگی منم باهات میام اب میخوری لیوان اب رو میزاری بالای سرت
مهرناز:شیر عسلی نخوردم
خداروشکر این یکی رو همیشه اماده میکنم میزارم بالا سرم
وقتی خوردیو هیچ بهانه ای نداری میگی
مهرناز:مامان گوشیت شارژ داره مهرناز ببینم
یکی دو عکس میبینی میگی
من عروسک میخوام
میری میاری میگی
میخوام پیش مامانو بابا بخوابم
میای پیش ما وبعد کلی صحبت با خودت وغلط زدن های فراوان بالاخره رضایت میدی که بخوابی
فرشته ی نازم دوست دارم