سفرنامه2
روز بعداز رسیدنم رفتم دیدن مامان بزرگ وبابابزرگم باغ خیلی خیلی بهم خوش گذشت از
خوش شانسی من عمه زهرا یه چند روزی بیشتر فردوس موندن تا بیشتر همدیگه رو ببینیم
اول مثل همیشه یه کم غریبی کردم وول کن مامانی نبودم ولی کم کم شیطونیام شروع شد
کل باغ وزیرو رو کردم -کلی با مبینا (دختر عمه) بازی کردم
اگه می خوان بقیه ی عکسامو ببینین بیان ادامه مطلب
مهرناز ومبینا
تابش واسه من خطرناک بود ولی بجاش عروسکم وتاب دادم
بعد از اون همه بدو بدو یه کم استراحت می چسبه اونم رو عروسکم چه حالی میده
بالاخره یاد گرفتم چه جوری ادامس بخورم وقورتش ندم
ولی واسه اینکه مامان وبترسونم هر لحظه می گفتم قورت دادم وکلی می خندیدم
خب مامانی حوصله ام سر رفت چیکار کنم
اهان میرم مورچه هارو له کنم
خب عصبانی نشو مامانی میرم سراغ یه کار دیگه
نوبتی هم که باشه نوبت خاک بازیه
ااامامان بسه دیگه چقدر عکس می گیری بزار باخیال راحت بازی مو بکنم