مهرناز جونمهرناز جون، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

مهرناز زندگی مامان وبابا

گردش

     5شنبه بعداز ظهر مهمون داشتیم عمواینا از فردوس اومده بودن تا چند روز تهران بمونن بعد برن شمال از صبح که مامانم بهم گفت لحظه شماری میکردم که بیان همش میپرسیدم الهه مطهره کی میان؟     بیان ادامه مطلب              اول که رسیدن شوک شدم و حرف نمیزدم کم کم اشنا شدمو با مطهره بازی کردم بعد یه کم استراحت بابا وخانواده ی عمو رفتن بازار رودکی که نزدیک خونمونه ولی من خوابم میومد وشدیدا نق میزدم واسه همین منومامان نرفتیم       تو این چند روزحسابی بهم خوش گذشت یه لحظه هم خونه نبودیم همش ت...
27 مرداد 1392

شیرین زبونی های عزیز دلم

سلااااام گلم   خیلی وقته نیومدم از شیرین زبونیات برات بگم ببخشید     این قدر زیادن که نمیدونم از کجا شروع کنم     کامل صحبت میکنی هر روز جملات واصطلاحات جدید بکار میبری     همشو یه جا مینویسم وگرنه یادم میره             این روزا وقتی صدات میزنم هر جا باشی زود میای میگی بله جانم     قربونت برم که واسه هر کاری اجازه میخوای اجازه میدی شیر بخورم   اجازه میدی با کشو بازی کنم.....     وقتی می خوای کاری انجام بدی که میدونی اجازه نمیدم یا کاری ا...
22 مرداد 1392

پارک اب واتش

سلام جمعه روز عید فطر ساعت 5:30 با دوست بابایی رفتیم پارک اب واتش خیلی خیلی بهمون خوش گذشت مخصوصا به شما عزیز دلم کلی با انیتا جون بازی وشیطونی کردی       واسه دیدن بقیه عکسا لطفا بیان ادامه مطلب       بدو بدو به طرف اب بازی     ولی استقبال نکردی از همون کنار تماشا کردی ویه خورده خیس شدی فکر کنم میتر سیدی                   وای که چقدر از اسب سواری خوشت اومد کلی ذوق کردی اصلا فکر نمیکردم سوار شی قربون دختر شجاعم برم من       ...
20 مرداد 1392

عید فطر مبارک

  دلها همه بهاران شد از شمیم باران مه رخ نموده امشب در عید روزه داران هر کس که در دعایش یادی کند ز یاران شیرین تر از عسل باد کامش به روزگاران   عید سعید فطر، عید آسودگی از آتش غفلت و رهیدگی از زنجیر نفس بر میهمانان حضرت حق مبارک باد . . .   خدایا به ما توفیق ده تا از کسانی باشیم که حاصل دسترنج یکماه ی خود را در رمضان، از این به بعد هم حفظ کنیم. (آمین) ...
18 مرداد 1392

این روزهای مهرناز گلی

  برای دیدن عکسا بیان ادامه مطلب                                      سلام عشقم                         بخاطر گرمی هوا وماه رمضون زیاد نمی تونیم بریم بیرون  واسه همین همش مشغول به قول خودت اتاق بازی هستیم     این روزا عاشق نقاشی کشیدن شدی تا خودکار یا مداد گیر میاری میگی اجازه ه...
16 مرداد 1392

عکس های مهرناز از تولد تاده روزگی

اولین عکسیه که توبیمارستان بعدتولدش ازش گرفتم  الهی قربونش برم چقدر ناز خوابیده روز بعد که اومدیم خونه زیاد شیر نداشتم دخمل مامانم که شکمو (به باباش رفته)  خیلی جیغ میزد بامشورت دکترش واسش شیرخشک گرفتیم بالشت اذان گو گذاشتم زیر سر دخملی تا گوش بده خیلی دوست داره با شنیدن اذان اروم میشه مهرناز ودایی محمدش فزشته مامان سه روزه شد یه کم صورت وچشماش زرد شد خیلی نگران شدم واسه تست غربالگری و زردی بردیمش بیمارستان خدا رو شکر زردیش لب مرز 12 بود نیاز به دستگاه یابستری نداشت دکتر گفت چند روز گرمی نخوری خوب میشه یه کم شیرخشت وترنجبین خوردم نانازی خو...
14 مرداد 1392

روز مادر مبارک

مادر، ای لطیف ترین گل بوستان هستی، ای باغبان هستی من، گاهِ روییدنم باران مهربانی بودی که به آرامی سیرابم کند. گاهِ پروریدنم آغوشی گرم که بالنده ام سازد. گاهِ بیماری ام، طبیبی بودی که دردم را می شناسد و درمانم می کند. گاهِ اندرزم، حکیمی آگاه که به نرمی زنهارم دهد. گاهِ تعلیمم، معلمی خستگی ناپذیر سخت کوش که حرف به حرف دانایی را در گوشم زمزمه می کند. گاهِ تردیدم، رهنمایی راه آشنا که راه از بیراهه نشانم دهد. مادر تو شگفتی خلقتی، تو لبریز از عظمتی؛ تو را سپاس می گویم و می ستایمت..     روزت مبارک میلاد فرخنده و با سعادت اسوه تمام عیار مکارم و قله رفیع فضائل صدیقه...
11 مرداد 1392

افطاری خونه کیان کیارش

عزیز دلم دیشب خونه پسرعمه ی مامان یا به قول شما کیان کیارش(پسرای دوقلوشون) دعوت بودیم قبل از رفتن مثل همیشه کلی بدو بدو کردی  وبا مشقت فراوان حاضرت کردم     بعدم که مثل همیشه ترافیک بود و10 دقیقه بعد اذون رسیدیم اوایل مثل همیشه خجالت می کشیدی و اروم سرجات نشسته بودی کم کم یخت باز شدو شروع کردی به بازی وشیرین زبونی   بعد افطاری مثل همیشه ازم خواستی بریم اتاق بازی .یه چند روزیه یاد گرفتی واسه هر کاری اجازه می گیری این قدر با ناز میگی اجازه میدی مامانیییییییی که دلم میخواد قورتت بدم  مگه دلم میاد اجازه ندم   حالا من وخاله نسرینو کشیدی تو اتاق شروع کردی به تجسس...
11 مرداد 1392