گردش
5شنبه بعداز ظهر مهمون داشتیم عمواینا از فردوس اومده بودن تا چند روز تهران بمونن بعد برن شمال از صبح که مامانم بهم گفت لحظه شماری میکردم که بیان همش میپرسیدم الهه مطهره کی میان؟ بیان ادامه مطلب اول که رسیدن شوک شدم و حرف نمیزدم کم کم اشنا شدمو با مطهره بازی کردم بعد یه کم استراحت بابا وخانواده ی عمو رفتن بازار رودکی که نزدیک خونمونه ولی من خوابم میومد وشدیدا نق میزدم واسه همین منومامان نرفتیم تو این چند روزحسابی بهم خوش گذشت یه لحظه هم خونه نبودیم همش ت...
نویسنده :
مامان مهرناز
17:27